درس هایی از خورشید خراسان
گرچه (1) همه ائمه هدی(ع) نور واحد و همه آنها برای بشریت هادی و راهنما بودند، اما نهضت کربلا و عاشورا و مکتب امام باقر و امام صادق(ع) بر هدایت مردم اثر ویژه ای گذاشت و کربلا همواره سازنده حرکت و نهضت شیعیان و
نویسنده: دکتر حسن روحانی
نقش امامان شیعه در نهضت ها
گرچه (1) همه ائمه هدی(ع) نور واحد و همه آنها برای بشریت هادی و راهنما بودند، اما نهضت کربلا و عاشورا و مکتب امام باقر و امام صادق(ع) بر هدایت مردم اثر ویژه ای گذاشت و کربلا همواره سازنده حرکت و نهضت شیعیان و مسلمان ها بود. اکثر انقلاب ها و نهضت ها از سال 61 هجری تاکنون در دنیای اسلام با عَلَم و پرچم کربلا بوده است. دشمن فکر کرد که اگر دست های قمر بنی هاشم را قلم کند و پرچمدار حسین را به شهادت برساند، این پرچم بر زمین می افتد، اما نمی دانست که این پرچم، همواره در اهتزاز و خاندان رسالت همواره سربلند تاریخ اند.«فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه»(2). خیلی ها خواستند این بنای بلند و این نام پرافتخار را از بین ببرند، «یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم والله متمّ نوره»(3) ولی خدا روز به روز این فریاد نجاتبخش را رفیع تر و رساتر ساخت. این هادیان امّت را عزیزتر کرد و این پرچم را برافراشته تر نمود.روزی که جوانان مسلمان و شیعه جنوب لبنان خاک مذلت را بر سر صهیونیست ها ریختند و اسرائیلی ها را از جنوب لبنان بیرون کردند، انسان کاملاً حس می کرد که پرچم امام حسین (ع) به خوبی در تاریخ برافراشته است. این نکته را به این دلیل می گویم که در طول پنجاه سال گذشته، هر ارتش کشور عربی که رو به روی اسرائیل قرار گرفت، متأسفانه از لحاظ نظامی شکست خورد. اما آن نیروی سربلندی که اسرائیلی ها را با ذلت به فرار وادار کرد، جوانان مؤمن و مخلص حسینی در جنوب لبنان بودند. پرچم امام حسین(ع) بود که خاک مذلت را بر سر صهیونیست ها ریخت. نمونه اتم و اکمل آن هم در سرزمین ایران بود. همه دنیا خواستند نهضت اسلامی ایران را سرکوب کنند. همه خواستند نام امام را از تاریخ حذف کنند، همه خواستند نهضت اسلامی را در این سرزمین با شکست مواجه کنند، اما پرچمی که در دست امام و در دست مردم بود، همان پرچم کربلا بود و لذا این پرچم در اهتزاز خواهد بود تا روزی که مهدی آل محمد(ع)قیام کند.
این بیان امام هشتم است که فرمود: «یفرج عنا الهمّ و الکربات»(4) روزی که او بیاید، روز شادمانی نهایی است. آن روز، روزی است که دیگر هیچ غمی در هیچ دلی باقی نمی ماند. آن روز، روز انتقام واقعی است و آن روز، روز نصرت واقعی است. این خط، خط کربلا و عاشورا بود و همواره تا ظهور آن حضرت باقی خواهد ماند.
مسئله دوم، مکتب امام باقر و امام صادق(ع)بود. کربلا خط ایثار را جاودانه کرد. کربلا مسیر ایستادگی و شهامت را همیشگی کرد. کربلا مسیر عزت را برای همیشه به مردم مسلمان نشان داد. اما آن مکتبی که لازم بود مردم را به عمق فرهنگ اسلام و به مفاهیم صحیح قرآن برساند و احکام راستین اسلام را برای مردم تبیین کند، او باقرالعلوم بود که این کار را کرد. باقرالعلوم، کسی که همه دانش ها را شکافت و صادق آل محمد(ع) که خط راستین را تبیین کرد. درواقع می توان گفت مسیر نهضت شیعه و مسلمانان راستین، با کربلای حسینی و با علوم باقری و صادقی تکمیل شد.
نهضت علویان
لذا آن زمان که خلیفه قدرتمند و سفاکی به نام هارون که قدرت را در دنیای پهناور اسلام آن زمان در دست گرفت، نگرانی اش از این مکتب بود. سرزمین اسلامی در دوران خلافت هارون الرشید، بسیار پهناور بود. از غرب نیمکره زمین تا شرق آن، از غرب اروپا و غرب افریقا گرفته تا آسیای مرکزی همه تحت نفوذ اسلام بودند. کشور اسلامی یک کشور عظیم و بزرگی بود، از شبه قاره هند گرفته تا غرب افریقا؛ و لذا هارون می گفت آفتاب هر کجا که می خواهی طلوع کن که آنجا سرزمین من است و هر کجا که می خواهی غروب کن که آنجا سرزمین من است. یک کشور عظیم و بزرگ اسلامی و یک حاکمی که این کشور پهناور را در اختیار دارد، ولی تنها نگرانی و مشکلش نهضت علوی است که در اوج خود در دنیای اسلام بود. نگرانی هارون از درون دنیای اسلام بود و از موج خروشنده و پرباری بود که سرچشمه آن کربلا و غنایش از مکتب امام باقر و امام صادق(ع) بود. لذا شما می بینید فرزند امام صادق(ع) یعنی حضرت موسی بن جعفر(ع) آن همه تحت فشار قرار می گیرد. حتی هارون که در بغداد است، از خانه محاصره شده موسی بن جعفر در مدینه می هراسد. خانه ای که در مدینه در محاصره سربازان است، بغداد از آن لرزان است. علی رغم اینکه موسی بن جعفر(ع) در منزلش در مدینه در محاصره بود، ظاهراً هیچ راهی برای آرامش هارون نبود، جز اینکه موسی بن جعفر در زندان باشد. آن هم نه در زندان معمولی بلکه در بدترین زندان ها که سفاک ترین زندانبان ها را داشته باشد، که در داخل آن زندان هم غل و زنجیر بر دست و پاهای او باشد. با این حال باز هم در ترس و وحشت بود.تاریخ را مطالعه کنید، واقعاً عجیب است. حاکمی که می گوید آفتاب هر کجا می خواهی طلوع کن و هر کجا می خواهی غروب کن، آنجا سرزمین من است، از یک ذریه پیامبر که دست خالی است و تنها سلاح او علم و دانش و منطق و سخن حق است، آنچنان می ترسد و می هراسد که در زندان هم از او هراس دارد. موسی بن جعفر(ع) در یک زندان انفرادی بود تا کسی نتواند با او ملاقات کند. هرکس را که به عنوان زندانبان می گذاشتند تا مراقب موسی بن جعفر(ع) باشد تحت تأثیر او قرار می گرفت. سفاک ترین زندانبان ها را که به عنوان مراقب امام می گذاشتند، تحت تأثیر آن حضرت قرار می گرفت. می دیدند یک سیّد که غل و زنجیر به گردن و دست و پا دارد، از شب تا صبح مشغول نماز و عبادت است و همیشه مشغول دعاست. روزها معمولاً روزه دارد، این وضع را که می دیدند تحت تأثیر قرار می گرفتند و لذا مرتب مأموران را تغییر و افراد جدید را مأمور می کردند. یک چنین وضعیتی در دنیای اسلام حاکم بود. هارون احساس می کرد با دشمنی به نام خاندان رسالت و نهضت علویون مواجه است و لذا به شدت از این نهضت در ترس و هراس بود.
هارون از دنیا رفت و در طوس و خراسان دفن شد که خود امام هشتم هم وقتی به ایران آمد و به طوس رسید، قبر هارون را دید و کنار همان قبر با دست مبارکش خط کشید و فرمود: قبر و مدفن من اینجا خواهد بود. بعد از حکومت هارون، شرایط فرق کرد، فرزندش امین خلیفه شد و عبدالله مأمون برادرش هم در خراسان حاکم بود. اینها دیدند در برابر نهضت عظیم علویان دیگر قادر نیستند که به صورت سابق مبارزه کنند و مثلاً علی بن موسی الرضا(ع) را دستگیر کنند و به زندان ببرند. اصلاً شرایط، چنین شرایطی نبود، در کوفه، بصره و مدینه همه جا قیام بود. همه جا قیام علویان به چشم می خورد. در سراسر ایران هم که عشق به خاندان رسالت بود. مردم می گفتند مگر موسی بن جعفر چه کرده بود که می بایست سال ها در زندان باشد؟ این مظلومیت امام هفتم بر آن مکتب غنی امام جعفرصادق و امام باقر اضافه شده بود و این نهضت را کامل تر و پربارتر و قیام مردم را پرشورتر و آتش قهر مردم را شعله ورتر کرده بود.
شیوه های جدید مأمون
مأمون در آغاز به عنوان حاکم خراسان و درنهایت به عنوان خلیفه، دارای ویژگی های خاصی بود و به عنوان حاکمی دانشمند و عالم شناخته می شد. در تاریخ هم به خلیفه دانشمندی معروف بود و معمولاً هم او را شیعه خوانده اند، چون مأمون در دربارش با علما و اهل سنت درباره حقانیت مذهب شیعه مباحثه می کرد. فردی هوشمند و عالم به قرآن و حدیث و تاریخ بود و همه مخالفین را به راحتی در بحث مغلوب می کرد. در تاریخ خلفای بنی امیه و بنی عباس بی سابقه بود که خلیفه ای بر منبر خلافت و تخت حکومت تکیه زده باشد و از شیعه و تفکر شیعه و مذهب شیعه دفاع کند و با علمای مخالف بحث کند و حقانیت تشیّع را به اثبات برساند. مقطع تاریخی عجیبی برای جهان اسلام پیش آمده بود و این دوران برای تثبیت تفکر شیعه بسیار مهم بود. مخصوصاً اینکه امام هشتم هم به ایران آمد و تأثیر بسیار شگرفی بر اذهان عمومی مردم این سرزمین گذاشت.به مناسبت بحث، به قسمت کوتاهی از زندگی امام هشتم می پردازم و سپس اشاره ای به حوادث و مسائل روز منطقه و پیچیدگی هایی می کنم که امروز با آن مواجه هستیم که باید با استمداد از مکتب امام هشتم در این مقطع حساس به وظایف مهم خود آشنا شویم و به آن عمل کنیم. ما روزهای سختی در گذشته داشتیم و خداوند به ما کمک کرد و از آنها عبور کردیم. اگر ما با حق باشیم و اخلاص و ایمانمان را از دست ندهیم، این طوفان ها عبور می کند و تمام می شود و ما می توانیم به مسیر تکاملی انقلاب اسلامی ادامه دهیم.
مأمون به امام هشتم فشار آورد که به ایران سفر کند و در شهر مرو، مرکز خلافت مستقر شود. شهر مرو امروزه جزو کشور ترکمنستان در شمال خراسان است. البته آن زمان بخارا و سمرقند و هرات و بسیاری از شهرهای آسیای میانه هم جزو خراسان بزرگ بودند. خراسان یک منطقه بسیار وسیع و بزرگی بود. ترکمنستان، ازبکستان امروز و بخش بزرگی از قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و افغانستان امروز، همه اینها جزو خراسان بزرگ بوده اند. به هر حال، مأمون به امام هشتم فشار زیادی آورد تا به ایران بیایند. البته امام می توانست در مدینه بماند و مقاومت کند، ولی قاعدتاً این مقاومت منجر به شهادت ایشان می شد. یعنی مأمون تصمیم داشت امام را به ایران بیاورد و اگر نتوانست او را به شهادت برساند. امام در بین این دو امر یعنی شهادت یا آمدن به ایران، آمدن به ایران را برگزید. امام برای این اقدام خود، دلایل سیاسی و فرهنگی داشت و می خواست از این فرصت تاریخی استفاده کند.
ایرانیان و توسعه فرهنگ اسلامی
ایران یک سرزمین آماده با ملتی بزرگ و هوشمند بود. خود هارون الرشید و خلفای بنی عباس هم برای اداره حکومت از ایرانی ها استفاده زیادی می کردند. ایران یک مرکز تمدنی بود و از این مرکز با مردمی که از استعداد و هوش سرشار و دانش گسترده بهره مند بودند، به خوبی می شد برای تبیین فرهنگ اسلام استفاده کرد. مردم دانشمند و فهمیده ایران، به درستی درک کرده بودند که این گوهر گرانبها چگونه می تواند دانش و اخلاق جامعه بشری را به سمت تعالی و کمال و پیشرفت ببرد. اسلام گوهری بود که ملت های دیگر نمی توانستند به درستی این گوهر را بشناسند، اما ایرانی ها این گوهر را به خوبی شناختند، از آن بهره بردند و آن را پرورش و گسترش دادند. شما آثار اسلامی ایرانی ها را ببینید، چقدر کتاب های فلسفی، کلامی، فقهی، عرفانی و تفسیری را نوشتند. حتی ایرانی ها بهترین کتاب های ادبی زبان عربی را تدوین کردند. کتاب صرف و نحو و ادبیات سیبویه به نام«الکتاب» معروف ترین کتاب ادبی عرب است که یک ایرانی اهل شیراز نوشته که جزو بهترین کتاب های ادبیات عرب است. بهترین کتاب لغت را صاحب قاموس که یک ایرانی بود، نوشت. عجیب است که این ملت قادر بود ادبیات زبان غیربومی را به این خوبی تدوین و ترویج و تکمیل کند. البته این مردم، همه این کارها را با عشق کردند. چون گوهر اسلام را شناخته بودند و چون زبان اسلام، عربی بود، قرآن به زبان عربی بود، احادیث پیامبر و ائمه به زبان عربی بود، به عشق اسلام مردم آمدند و قوی ترین زبان دنیای آن روز را به بهترین وجه تدوین و تبویب و بازسازی کردند و قواعدنویسی و واژه نامه نویسی آن را برعهده گرفتند. ایرانی ها بهترین تفسیرها و کتاب های حدیث و فقه را نوشتند. امروز هم عظیم ترین حوزه علمیه دینی و مرکز فرهنگ اسلامی در همین سرزمین است و بسیاری از علمای بزرگ اسلام از همین سرزمین برخاسته اند.امام هشتم از این فرصت تاریخی استفاده کرد. البته شاید این تعبیر، تعبیر نامناسبی باشد که بگوییم امام، ایران را به خوبی می شناخته است. به هر حال، امام از این فرصت استفاده کرد و می دانست بهترین سرزمینی که باید بذر فرهنگ اسلام در آن کاشته شود، اینجاست؛ و لذا وارد این سرزمین شد. امام در اهواز، شوشتر، فارس و به نقل برخی از تواریخ در یزد و نائین توقف و مطالب فراوانی برای مردم بیان کرد. البته مأمورین مکلف شده بودند تا نگذارند مسیر کاروان به سمت قم و ری باشد. ظاهراً از مسیر کویر عبور کردند و به منطقه قومس یعنی سمنان و دامغان و شاهرود آمدند و بعد امام وارد خطه خراسان شد و از نیشابور و طوس عبور کرد تا به مرو رسید. تمدن این سرزمین آن گونه بود که وقتی امام هشتم می خواست حدیثی را برای مردم بیان کند، با وجود آنکه در آن دوران سواد خواندن و نوشتن و آشنایی با کتابت معمول نبود و معدود افرادی بودند که توان خواندن و نوشتن داشتند، ولی در نیشابور وقتی مردم خواستند سخن حضرت را یادداشت کنند، هزاران قلم از قلمدان ها خارج می شوند و حضرت حدیث معروف سلسله الذهب را برای مردم نقل می کنند.
شکست مأمون در اجرای اولین نقشه
امام وارد شهر مرو شد و پس از زمان کوتاهی مأمون فشار آورد تا آن حضرت نیابت از خلافت را بپذیرد. عشق به حکومت، مقام و قدرت بسیار خطرناک است و تا انسان به آن مبتلا نشود، نمی فهمد. همه مناصب دنیوی چنین است. شما به یک فرد فقیری بگویید اگر پولدار شوی چه کار می کنی؟ می گوید من اگر پولدار شوم، به تمام فقرا کمک می کنم و با آن کارهای خیر را انجام می دهم، برای کمک به دیگران استفاده خواهم کرد؛ ولی به محض اینکه پولدار می شود، حرص و طمع سراسر وجودش را فرامی گیرد. اینکه قرآن می گوید:« و لنبلونکم بشیء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشّر الصابرین»(5) شما را به ترس و گرسنگی و از دست دادن مال و جان آزمایش می کنیم و مژده از آن شکیبایان است. یا قرآن می فرماید:« احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون»(6) آیا مردم گمان کرده اند، اظهار ایمان با زبان کافی است و مورد آزمایش قرار نمی گیرند. واقعاً در امتحان معلوم می شود که اگر قدرت در اختیار یک فرد قراربگیرد، چه می کند. ممکن است بگوید، اگر من رئیس کشور شوم و قدرت پیدا کنم، چه عدالتی مستقر می کنم و چه خدماتی انجام می دهم، ولی وقتی به قدرت رسید،می بیند این قدرت و استفاده از آن برای مطامع شخصی چقدر شیرین است. در حالی که در واقع، چیزی نیست. گویی بشر متأسفانه به طور معمول چنین است و غالباً در امتحان مقام و قدرت مردود می شود.به هر حال مأمون هم فردی بود که به قدرت و خلافت رسید و یکی از اهدافی هم که داشت این بود که امام هشتم را جهت جلب نظر مردم و محبوبیت در افکار عمومی به ایران بیاورد، چون تکیه مأمون در خلافت به مردم ایران بود. مأمون در منطقه حجاز و عراق مشکلات فراوانی داشت. مخصوصاً بعد از اینکه امین کشته شد و به بغداد لشکرکشی کرد. هم بنی عباس خیلی با او میانه خوبی نداشتند و هم شرایط به گونه ای بود که قیام علویان سراسر این مناطق را فراگرفته بود. او می خواست امام هشتم را به ایران بیاورد تا هم قیام علویون را کنترل کند و اساساً انگیزه قیام را از بین ببرد و هم مردم ایران را که می دانست علاقه مند به خاندان رسالت هستند، مجذوب خود و در نهایت به تسلیم و تبعیت خویش وادار کند. لذا امام را به مرو آورد و اول هم به او پیشنهاد خلافت داد. به متن این حدیث توجه کنید: مأمون به امام گفت:«یابن رسول الله قد عرفت فضلک و علمک و زهدک و ورعک و عبادتک»، من می دانم که علم و دانش تو چه مقدار است و فضایل تو چیست و من می دانم مقام زهد و تقوا و ورع تو تا چه حدّ است؛ و «اراک احق بالخلافة» من می دانم که خلافت از آن تو است و حق توست. «فقال الرضا: بالعبودیة لله عزوجل افتخر» امام فرمود من به عبودیت خداوند و به عبادت حق افتخار می کنم. فخر من این است که عبد خداوندم. بیان امام هشتم خیلی زیباست. فرمود: من به این عبادت فخر و افتخار می کنم. «و بالزهد فی الدنیا ارجو النجاه من شرّ الدنیا» چطور انسان می تواند با زهد از شر و مهلکه دنیا خلاص شود و سالم از آن عبور کند؟ فرمود من مسیر نجات از شر دنیا را با زهد از دنیا و با بی اعتنایی به زرق و برق دنیا برگزیدم و انتخاب کردم.« بالورع عن المحارم ارجو الفوز بالمغانم»فرمود: با دوری از محرمات خداوند، امید دارم به کامیابی از همه غنائم و غنیمت ها و ثواب ها برسم. «بالتواضع فی الدنیا ارجو الرفعه عندالله» اگر کسی می خواهد نزد خداوند عزیز شود، نزد بندگان خدا تواضع کند. اگر در برابر بندگان خدا متواضع شوید، خداوند شما را عزیز می کند و به شما عزت می دهد. فرمود: من با تواضع در دنیا، امید رفعت و جایگاه بلند در پیشگاه خداوند دارم. «فقال له المأمون» مأمون گفت:« فأنی قد رأیت ان اعزل نفسی عن الخلافة» من هیچ چاره ای جز این نمی بینم که خودم را از خلافت عزل و برکنار کنم و این لباس خلافت را از تنم بیرون بیاورم. « واجعلها لک» و این لباس خلافت را برای شما قرار بدهم«و ابایعک» و من می خواهم با شما بیعت کنم. «فقال له الرضا: ان کانت هذه الخلافه لک و جعل الله لک فلایجوز ان تخلع لباساً البسکه الله و تجعله لغیرک»(7)فرمود: اگر این لباس خلافت را خداوند برای تو قرار داده و تو مستحق خلافت هستی، نمی توانی این خلافت را به دیگری واگذار کنی. این مسئولیت است و مسئولیت بخشیدنی نیست. فردی که به مقام رهبری و خلافت دنیای اسلام رسیده و حق او هم بوده و به حق این لباس را پوشیده که نمی تواند به دیگری تفویض و واگذار کند. باید به مسئولیتش عمل کند. « و ان کانت الخلافه لیس لک» و اگر این خلافت از آن تو نیست، پس مقامی که از آن تو نیست، چطور می خواهی به من واگذار کنی.«فلا یجوز لک ان تجعل لی ما لیس لک» آنچه تعلق به تو ندارد، چطور می خواهی به من تفویض کنی. «فقال له المأمون: یابن رسول الله لابد لک من قبول هذا الامر» مأمون وقتی دید که در برابر منطق و استدلال امام پاسخی ندارد، گفت من با تو نمی خواهم بحث کنم، باید قبول کنی. یعنی من یک تصمیم سیاسی اتخاذ کرده ام، مهم نیست که حق با توست یا با من است. من در پی مشروعیت و حقانیت کار خودم نیستم، بلکه به دنبال اهداف سیاسی خودم هستم، باید قبول کنی. حضرت فرمود:« لست افعل ذلک ابدا » به هیچ عنوان این کار را نخواهم کرد. مأمون گفت اگر خلافت را به هیچ عنوان قبول نمی کنی، پس ولایتعهدی من را باید قبول کنی، من خلیفه می مانم ولی تو ولیعهد باشی. لااقل قبول کنی که بعد از من خلافت از آن تو باشد. «فقال له فان لم تقبل الخلافه فکن ولیعهدی لتکون لک الخلافه بعدی» لااقل بعد از من، تو خلیفه باشی. «فقال الرضا: و الله لقد حدثنی ابی»فرمود به خدا قسم پدرم برای من حدیث کرد از پدرانش، از امیرالمؤمنین، از رسول خدا که «انی اخرج من الدنیا قبلک مقتولاً بالسّم» پیغمبر فرموده من قبل از تو از دنیا می روم و شهید می شوم و با سم هم به شهادت می رسم. بنابراین من چطور می توانم ولیعهد تو باشم؟ من که می دانم در زمان حیات تو به شهادت می رسم، چطور می توانم ولیعهد باشم. حتی حضرت این نقل حدیث را با قسم به خداوند آغاز کرد. بعد فرمود«و ادفن فی ارض غربة الی جنب هارون»اگر می خواهی مکان قبر خود را هم بگویم، قبر من هم کنار قبر پدرت هارون خواهد بود. بنابراین دست بردار و مسئله ولیعهدی را کنار بگذار. مأمون خیلی اصرار کرد و گفت باید این سِمت را قبول کنی و هیچ راهی برای تو نیست. حضرت فرمود می دانم چرا اصرار داری تا من این سمت را قبول کنم! تو می خواهی به مردم بگویی که اگر این خاندان تا به حال زاهد دنیا بودند و راغب به ریاست نبودند، به این دلیل بوده که نتوانستند آن را به دست آورند و حالا که زمینه آماده شده، قبول کردند.
حضرت فرمود اگر امان دهی واقعیت را می گویم و بعد حضرت گفت:« قال ترید بذلک ان یقول الناس ان علی بن موسی لم یزهد فی الدنیا بل زهدت الدنیا فیه»(8)، تو می خواهی با این برنامه ات به مردم بگویی که این علی بن موسی الرضا نیست که دنیا را رها کرده، بلکه این دنیاست که او را رها کرده است. حالا که زمینه آماده شد، شما دیدید که چگونه ولیعهدی را قبول کرد. مأمون در پاسخ گفت هیچ راهی جز این برای تو وجود ندارد. خلافت را که قبول نکردی، اگر بخواهی ولایتعهدی را هم قبول نکنی، بدان که کشته خواهی شد. با همین صراحت و با همین لحن بسیار بد با امام سخن گفت. حضرت فرمود حالا که کار به اینجا رسیده، من با این شرط قبول می کنم که در هیچ کاری مداخله نکنم. عزل و نصبی را انجام ندهم، هیچ منصبی را نپذیرم و هیچ اقدامی نکنم. فقط اگر طرف مشورت قرار گرفتم، نظر مشورتی خودم را بگویم. امام گرچه ناچار شد به ظاهر ولایتعهدی را بپذیرد، اما در همان مجلسی که ولایتعهدی را قبول کرد، این موارد را اعلام نمود. درواقع هم به صراحت گفت که من قبل از مأمون بدرود حیات می گویم و هم تصریح کرد که در هیچ امری مداخله نمی کنم. بنابراین، عملاً مأمون در این شیوه هم دچار شکست شد.
شکست مأمون در نقشه های بعدی
در توطئه ای دیگر، مأمون جلسه بحث و مناظره دانشمندان بزرگ با امام را برپا کرد و علما را دعوت کرد تا با علی بن موسی الرضا(ع) وارد بحث شوند، تا شاید در یکی از این جلسات بحث، امام با شکست مواجه شود و مأمون بتواند جایگاه حضرت را در قلوب دانشمندان و مردم تخریب کند. اما هر جلسه ای که تشکیل گردید و امام وارد بحث شد، مقام علمی آن حضرت برای همگان بیشتر روشن شد و مأمون احساس حقارت و کوچکی بیشتری کرد. مخصوصاً برخی از این جلسات که آن قدر مهم و پر سر و صدا بود که امواج آن به عراق و حجاز هم رسید. واقعاً مأمون مستأصل شده بود و نمی دانست باید چه کند. هر نقشه ای که می کشید، نقش بر آب می شد و نتیجه معکوس می گرفت.(9)یک بار نزدیکان مأمون به او گفتند که این چه کاری است که تو کردی؟ مورد تمسخر مردم قرار گرفتی، اعلام کردی که علی بن موسی الرضا ولیعهد است، اما او هیچ اقدامی نمی کند. لااقل یکبار او را به انجام کارهایی که جزو منصب خلافت است، مجبور کن. مأمون گفت چه کاری؟ آنها گفتند لااقل او را وادار کن که نماز عیدفطر امسال را او اقامه کند. گفت پیشنهاد بدی نیست و لذا به حضرت اصرار کرد که به جای او نماز عید را اقامه کند. حضرت قبول نکرد. وقتی مأمون اصرار را از حد گذراند، حضرت فرمود: بسیار خوب، اگر بناست نماز عید را اقامه کنم، مثل جدم رسول خدا عمل خواهم کرد.وقتی حضرت در صبح روز عید با پای برهنه به سمت مصلی حرکت کرد، آنچنان ولوله ای در شهر بپا شد که به مأمون گفتند اگر امروز نماز توسط علی بن موسی الرضا(ع) اقامه شود، بعد از نماز کار خلافت تو تمام است و لذا از بین راه حضرت را برگرداند که موجب رسوایی جدیدی برای مأمون شد.(10)
می خواهم بر این نکته تأکید کنم که مأمون در نقشه هایی که برای علی بن موسی الرضا(ع) طراحی کرده بود، در تمام آنها دچار شکست شد و امام توانست از آنها بهترین استفاده و بهره برداری را برای هدایت مردم بنماید و راه و طریق را به مردم نشان دهد. بهترین دلیل شکست او هم این است که مأمون در نهایت، راهی جز شهادت علی بن موسی الرضا نمی بیند. اگر مأمون به هدفش رسیده بود که دیگر نیازی نداشت تا امام هشتم را به شهادت برساند. بنابراین علی بن موسی الرضا(ع) در یک موقعیت و مقطع تاریخی خاص و شرایط ویژه ای قرار گرفته بود و حضرت توانست در برابر انواع نقشه ها و توطئه های مأمون مسیر و راهی را برگزیند که هم مأمون نتواند به اهداف سوءخودش برسد و هم او بتواند حداکثر استفاده را برای هدایت مردم ببرد و البته در نهایت هم حضرت راه شهادت را برگزید و انتخاب کرد و به لقای حق شتافت.
پی نوشت ها :
1. سخنرانی به مناسبت میلاد امام هشتم (ع)، در حضور هزاران نفر مردم شریف گرمسار، مسجد جامع گرمسار، 25 دی 1381.
2.قرآن مجید، سوره نور،آیه 36.
3.قرآن مجید، سوره صف،آیه 8.
4. بحارالانوار، ج99، ص 39؛ عیون اخبارالرضا، ج2، ص 268.
5.قرآن مجید، سوره بقره، آیه 155.
6.قرآن مجید، سوره عنکبوت، آیه2.
7.عیون اخبارالرضا، ج2، ص 138.
8.عیون اخبارالرضا، ج2، ص 241.
9.همان، ج1، ص 115.
10. کافی، ج1، ص 490؛ عیون اخبارالرضا، ج2، ص 149.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}